همه‌ی ما خوب می‌دانیم که این جمله در کجا و در چه زمانی به کار ما آدم‌ها می‌آید و با این جمله چه کدورت‌هایی که کنار گذاشته شده و بین چه آدم‌هایی که صلح و آشتی دوباره برقرار شده، اما همیشه این جمله کاربرد ندارد. قطعا زمانی که قرار بر این شود میان چند نفر یا حتی چند گروه که کدورت بر آنها حکم فرما شده روابط سابق آنها برقرار شود و کسانی هم میانجی‌گری آنها را برعهده گیرند این جمله بسیار کارساز بوده که" گذشته‌ها گذشته" دیگر نباید یادآوریشان کرد و به دنبال مقصر گشت. اما وقتی قرار بر این باشد که شخصی یا گروهی را از کاری منع کرد یا بلعکس به کاری تشویق کرد، این برگشتن به گذشته‌ی آدمهاست که کارساز می‌شود. دوباره به تصویر کشیدن حوادث تلخ و شیرین گذشته است که درس عبرت برای آنها می‌شود و ما این روش بسیار کارآمد را از برنامه‌ی زندگیمان قرآن جاویدان فراگرفته‌ایم آنجا که خدای متعال خطاب به بسیاری از کجروان و تکذیب‌گران برای متوجه ساختن آنها داستان ملت‌های پیشین را چندین و چند بار به تصویر می‌کشد؛ چرا که انسان موجودی عبرت پذیر است، آنجا که داستان اقوامی مانند لوط، عاد، ثمود، نوح، شعیب و... را برای تکذیب‌گران به شیوه‌های گوناگون بیان کرده تا متذکر شوند. حتی صراحتا از انسان‌ها درخواست کرده که در زمین سیر و سفر کنند برای تفریح و استراحت، برای تفکر در قدرت بی‌چون‌ و چرای خالق و برای پند پذیری و عبرت گرفتن از عاقبت کار مکذبان! در قران آیات فراوانی بر این گفته دلالت دارند از جمله آیات سوره آل‌عمران، سوره انعام.

ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که پندپذیری ما مسلمانان باید چگونه باشد مگر نه اینکه ما خدا، قرآن، پیامبران، آخرت و... را تصدیق کرده‌ایم، جواب این است که گمراهی انواع گوناگون دارد و شیطان با همه توانش همیشه و همه جا در تلاش برای سیطره بر بندگان به سر می‌برد خصوصا بندگان موُمن و مقرب به درگاه خدا را هدف آماج حملاتش قرارداده و می‌دهد. کار او مختص زمان یا مکان یا گروه خاصی نیست که با پایان گرفتن دوره‌ایی و تمام شدن قومی کار او نیز به پایان برسد بلکه تنها ترفند‌هایش شکل تازه‌ای به خود گرفته و تغییر می‌کند و آزادانه در میدان وسوسه یکه‌تازی می‌کند تا مشخص گردد که خالص کیست و ناخالص چه کسی است و چند مرده حلاج بودنمان نمایان گردد. اما آیا واقعا ما به گذشته خودمان اینگونه می‌نگریم که دیگر آن اشتباهات را تکرار نکنیم، آنها را چون تجاربی در اختیار دیگران بگذاریم یا همیشه با حسرت به عقب برگشته و نگاه کرده و دنبال مقصرهای زندگیمان می‌گردیم، دنبال کسی می‌گردیم که تمام کاسه کوزه‌ها را سر او شکسته و ماهرانه خود را تبرئه کنیم خیلی وقت‌ها ما آدم‌ها بسیار جالب و حیرت‌انگیز می‌شویم؛ از جمله زمانی که مسیر زندگی را طی می‌کنیم به جای این که مسیر اصلی را پیموده و با چشم باز به جلو حرکت کنیم و تمام حواسمان را متوجه کار اصلیمان کنیم، زیبایی‌ها و فریبنده‌های اطراف این مسیر ما را به خود سرگرم کرده و مدهوشمان می‌کنند و وقتی به هوش می‌آییم که یا سخت به زمین خورده‌ایم و تمام بدنمان از این به زمین خوردن به درد آمده، شاید جایی از بدنمان هم شکسته و یا نزدیک بوده که زمین بخوریم ولی توانسته‌ایم به خودمان مسلط شده و خودمان را جمع و جور کنیم آن وقت است که برگشته و به سنگی که جلوی پایمان بوده نگاه می‌کنیم تا بزرگیش را نظاره‌گر باشیم، تا ببینیم سبب از دست رفتن تعادلمان چه بوده غافل از این که به زمین خوردنمان به بزرگی مانع بستگی نداشته به غفلتمان وابسته بوده وآن وقت است که متوجه می‌شویم مسیری که ما طی می‌کنیم آن طور که فکر می‌کنیم یک دست و بدون دست‌انداز نیست البته شاید جلوی مسیر خیلی از ما دره‌هایی باشد که اگر به داخل آنها سقوط کنیم کارمان با کرام‌الکاتبین باشد. چقدر خوب می‌شد که از همان اول همه‌ی ما انسان‌ها با دقت هر چه بیشتر به سپری کردن مسیر زندگی مشغول بودیم و ما بودیم که مسیر زندگی را به پایان می‌رساندیم نه این که مسیر زندگی ما را به پایان برساند، البته مهمتر از همه رسیدن یا نرسیدن ماست و سوای به اتمام رساندن مسیر زندگی و یا نصف و نیمه رها کردن آن، اصل براین است در انتهای مسیر زندگی دست پر به مقصد رسیده باشیم، زیاد مهم نیست که چقدرخسته و شکسته شده‌ایم، زود رسیده‌ایم یا دیر! مهم این است که حتی با نفس نفس زدن هم که باشد دست پر رسیده باشیم کاش سنگینی توشه‌مان ما را به نفس نفس انداخته باشد نه سنگینی بار گناهان. 

می‌شود که هر انسانی گذشته‌هایش را کندوکاو کند، می‌شود که آنها را در ذهنش دوباره بازسازی کند اما بستگی دارد که این کندوکاو و این بازسازی‌ها به چه منظوری باشد، همه‌ی اتفاقات و حوادث چه آنهایی که درگذشته رخ داده و به پایان رسیده و چه آنهایی که در حال حاضر در بطن‌شان قرار گرفته‌ایم و چه آنهایی که احدی از ما کوچکترین آگاهی از آنها نداریم و قرار است که اتفاق بیفتند، خوب و بد بودنشان، دوست داشتنی بودن و یا منزجر بودنشان، سرنوشت ساز بودن و یا ویرانگر بودنشان همه و همه بستگی به دید ما آدمیان نسبت به آنها دارد؛ اینکه هر یک بخواهیم چگونه آنها را تفسیر کنیم، چگونه از آنها یاد کنیم و اینکه پس از یادآوریشان سؤالمان از خودمان چرا اتفاق افتادند، باشد یا اینکه خب حالا چه درس‌هایی می‌شود از آنها گرفت؟ خیلی از وقت‌ها یادمان می‌رود نامی را که برای حوادث دیروز انتخاب کرده‌ایم خودمان هم باور کنیم گذشته. گذشته‌هایی که گذشته چه بخواهیم و چه نخواهیم گذشته‌اند و دیگر دسترسی به آنها برای ما میسر نیست، آیا بهتر نیست که امروزی را دریابیم که فرداگذشته‌ی ما می‌شود و ممکن است که این غفلتمان از امروزمان فردا بیشتر از گذشته دیروزمان آزارمان دهد و افسوسی را به دنبال داشته باشد که تا به امروز تجربه نکرده‌ایم.